ملينا ملينا ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

من و نی نیییییم

نی نی جدید

دختر عزیزم ببخشید که خیلی وقته برات نمی نویسم سرم خیلی شلوغه عزیزم مخصوصا الان که یه نی نی دیگه هم اومده تو دلم و توهم خیلی خوشحالیییییییییییییییییییییییی   بعد از  دو سال بالاخره همسر محترم راضی شدند که بچه دوم و بیاریم دو ماه اقدام کردیم و ماه سوم گفت بسه دیگه نمیخوام اگه قرار بود بچه دار شیم همون دو ماه پیش شده بودیم و تو ماه سوم اقدام فقط روز 11 اقدام داشتیم در صورتیکه تخمک گذاریم با کیت روز15 رو نشون می داد و هرکاری کردم راضی به اقدام نشد که نشد چند روز هم به این دلیل با هم قهر کردیم و کلی نا امید شده بودم و همش میگفتم خدایا تو که میشناختیش اینجوریه تو همون دو ماه می دادی دیگه   خلاصههههههههههه با هم آشتی کردیم...
26 اسفند 1396

افسرده

سلام عزیز دل مامان امیدوارم که همیشهههه خوب و خوش باشیییییییییییییییییی دخترم خیلی دخترخوبی هستی عزیزم مامان خیلی دوست داره فدات شم مامان خیلی حال خوب و خوشی نداره نمیدونم چرا مثل دیونه ها شدم یه جورایی افسردگی گرفتم هر چی میگذره میفهمم که چقدر تنها هستممممممممممم نمیدونم  اصلا چم هست یه دفعه اعصابم خورد میشه داد میزنم همین دیشب کلی داد زدم سرت زودم پشیمون میشدم  تو هم سری میگفتی نانی نانی ( نازی) و بوسم میکردی ولی دست خودم نبود دوست دارم بشینم گریه کنم نمیدونم چرا  چراااااااااااا دختر عزیزم الان قشنگ شما همه کلماتو میگی فعلارو سر جاش به کار می بریالبته خیلی وقته که شروع کردی به گفتن ولی من الان وقت کردم بیام پیشت عزی...
17 شهريور 1393

یک سال ونیم

سلام دختر عزيزم خوبي مامان جان بعد از چند وقت اومدم برات يه چيزايي بنويسم  معذرت ميخوام كه دير به دير برات مينويسم چون شما بزرگ شدي شيطونيات بيشتر شده همه حواسم به شماست و سركارم كه يا كار دارم يا دارم درسامو ميخونممممممم اميدوارم كه از دستم ناراحت نباشي هم به دليل سركار رفتم  ( چون اصلا دوست نداري برم سر كار و هر وقت بهت ميگم مامان بهر سركار سريع ميگي نه نه نه )  و هم به دليل درس خوندنم چون موقع امتحانام خيلي اذيت شدي عزيزم و همش به خودم ميگفتم اين چه كاري بود كه كردمممممممممممممم خلاصه معذرت ميخوام ازت دختر گلم بعد از آزمايشي كه دادي جوابو گرفتم و به دكتر نشون دادم يه مقدار كم خوب=نب داشتي و ويتامين دي بدنتم پايين بود ...
16 تير 1393

آزمايش خون

سلام عزيز دل مامان سال نوت مباركككككك اميدوارم كه هميشه خوب و خوش باشي عزيزمممم   دختر گلم دندونات همين طور داره پشت سر هم در مياد و شما هم همين طور داري درد ميكشي و عيد زياد بهت خوش نگذشت چون از روز اول همش تب داشتي و درد داشتي الهي مامان فدات بشههههه دخت نازم ولي الان خيلي بهتري ولي بازم دندونات درد داره ولي خدارو شكر ديگه تب نمي كني خلاصهههههه بيرت بگم كه بايد از شما تو يك سالگي آزمايش خون ميگرفتم ولي من دلم نيومد به خاطر همين نبردمت تا اينكه بالاخره 24/1/93 دلو زدم به دريا و گفتم ببرمت با كلي دلشوره و ترس و بالاخره رفتيمو آقا دكتر به خانمه گفت اون بگيره و اونم اومد كلي طول كشيد تا رگتو پيدا كنه و خلاصه دوتايي دست تورو گرفته بودن...
25 فروردين 1393

عكس

سلام عزيزمممممممممم خوبي فدات شم دختر نازم بالاخره اومدم چندتا عكي بزارم براتتتتتتت حيف كه گوشيه خودم گم شده عكسايي كه خودم ازت انداخته بودم خيلي قشنگ تر بودند اين عكساي گوشيه بابا هستش اميدواررم كه خوشت بياد عكس تولدت كه خونه خودمون گرفتيم با فاميل بابات عكساي تولدت كه خونه ماماني گرفتيم با فاميلاي خودم عكسي كه با سمانه و صدرا بچه هاي دايي ازت گرفتم   عكس 9 ماهگيت كه بردمت آتليه ازت انداختم ...
6 اسفند 1392

......

سلام دختر نازممممممممممم ببخش كه كم برات مي نويسم هم وقت ندارم هم اعصاب ندارم هم دلم خيلي پره و خيلي گرفته  اگه تورو نداشتم و بغلت نميكردمو و نمي بوسيدمت تا حالا زنده نبودم و فقط به خاطر وجود تو عزيز دل مامان هست كه زنده ام دخترممممممممم الان ديگه27/11/92 قشنگ براي خودت راه ميري و راه ميريييييييييييييي و دوست نداري يك لحظه بشيني الهي قربونت برممممممممممممممم خيلي دوستت دارم تمام زندگيه من اميدوارم كه هميشهههههه خوب و خوش باشيييييييييييي و عاقببت به خير بشي عزيزم و هيچ وقت تو زندگيت هيچ نگراني و دلواپسي نداشته باشي عزيز دل مامان   دلم بد جور گرفته از دست بابات و خانوادش دارم ديونه مي شم هر چي با خودم تصميم ميگيرم ديگه بهشون فكر ...
27 بهمن 1392

اولين قدم

سلام دختر نازم ديشب 27/10/92 عروسي عمه بزرگت بود و به سلامتي رفت خونه شوهررررررررررررر و هممون راحت شديمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم دخترم اين چند روز من خيلي اذيتت كردم همش ميزاشتمت پيش ماماني ميرفتم بيرون دنبال لباس و رنگ كردن مو و ... ولي تو مثل هميشه خيلي خانم بودي و اذيت نكردي مخصوصا شب عروسي كه خيلي عالي بودي و اصلا مامانو اذيت نكردي عاشقمممممممممممم عزيزمممممممممممممممممممممممم خلاصهههههههههههههه بعد از تموم شدن عروسي برگشتيم خونه ماماني تا لباسامونو در بياريم مبعد بريم خونه خودمون كه شما داشتي براي خودت بازي ميكردي ما هم در مورد عروسي  حرف ميزديم يه دفعه ماماني گفت ملينارو ببينننننننننننننننننننننننننننن...
28 دی 1392

اولين ايستادن

سلاممممممممممممممم دختر نازممممم واييييييييييييييييييي نميدوني چقدر خوشحالللللل شدممممممممم وقتي روز شنبه 21/10/92 از سركار اومدم خونه و ماماني اولين چيزي كه بهم گفت اين بود كه ملينا خودش واي ميستههههههههههههههه واييييييييييييييييييي باورم نميشددددددددددد آخه روز قبلش اصلا اين كارو نميكردي برام خيلي جالب و هيجان انگيز بودددددددددددددددددددددددد خيلي دوست دارم عزيزمممممممم هركاري كردم كه پاشي وايسي اينكارو نكردي ولي بالاخره شب پاشودي برام و منم برات كلي دست زدم ماماني گفت از صبح هر وقت پاشده بودي برات دست مي زدند واي قيافت خيلي ديدني بود عزيزم نميدوني چه ذوقي مي كردي وقتي پاميشدي تا شب كه بخوابيم هي پا ميشدي و هي ما دست ميزديم يكبار كه حواس...
28 دی 1392