اولين ايستادن
سلاممممممممممممممم دختر نازممممم واييييييييييييييييييي نميدوني چقدر خوشحالللللل شدممممممممم وقتي روز شنبه 21/10/92 از سركار اومدم خونه و ماماني اولين چيزي كه بهم گفت اين بود كه ملينا خودش واي ميستههههههههههههههه واييييييييييييييييييي باورم نميشددددددددددد آخه روز قبلش اصلا اين كارو نميكردي برام خيلي جالب و هيجان انگيز بودددددددددددددددددددددددد خيلي دوست دارم عزيزمممممممم
هركاري كردم كه پاشي وايسي اينكارو نكردي ولي بالاخره شب پاشودي برام و منم برات كلي دست زدم ماماني گفت از صبح هر وقت پاشده بودي برات دست مي زدند واي قيافت خيلي ديدني بود عزيزم نميدوني چه ذوقي مي كردي وقتي پاميشدي تا شب كه بخوابيم هي پا ميشدي و هي ما دست ميزديم يكبار كه حواسمون نبود شما پاشدي و ما يادمون نبود برات دست بزنيم اينقدر ا ا اااااااااااااااااااااااااااا كردي تا يادمون افتاد بابا بايد دست بزنيم براتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
خيلي دوست دارم خيلي جيگري به خدااااااااااااااااااااااااااااااا عزيزم