ملينا ملينا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

من و نی نیییییم

بدون عنوان

دردددددددددددددددد سلام نی نیم خوبی مامان جون؟ ۲۶/۸/۹۰ رفتم خونه مامان یسردرد شدید داشتم تا شب خوب نشد دیگه مجبور شدم به بابا زنگ بزنم بیاد از سرکار با هم بریم دکتررررررررررررررر  تا بابا بیاد حالم بهم خورد کلی ذوق کردم فکر کردم نشانه ای از وجود تو هستتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ولی برای این موضوع زود بود   رفتیم دکتر بهم سرم داد و گفت یه آزمایش بارداری بدم که بابات نزاشت آز بدم گفت زودهههههههههههههه  البته راست میگفت زود بودددددددد  فردا بابا اومد با هم رفتیم صندلی غذا خریدیم براتتتتتتتتتتتتتت هورااااااااااااااااااااااااا عزیزم خدا کنه الان که دارم این چیزارو برات مینویسم اومده باشی تو دلممممممممم وگرنه خیلی ناراحت می...
21 آذر 1390

بدون عنوان

سلام عسیسسسم خوبی   اینقدر کار ریخته سرم که دارم از خستگی می میرم مامان جون  این آقا مدیره خیلی نامرده حالا خوبه فکر میکنه من حامله هستم اینقدر کار بهم میده اگه حامله نبودم که بیچاره شده بودم فک کنم از حامله ها خیلی بدش میاد حسابی دیونم کرده اینقدر بهم کار میدهههههههههههههههههه تو برام دعاکن باشه جیگرممممممممممممممممممم بوسسسسسسسسسسس بوسس + نوشته شده توسط سارا در شنبه سی ام مهر 1390 و ساعت 15:6 | نظر بدهید عسیسم چهار شنبه ۱۳/۷/۹۰ آخر وقت مدیرمون عوض شد و یه آقا مدیره دیگه اومدش عسیسم   حالا این آقاهه هم خوبه هم سخت گیره یه جورایی الان دقیق نمیتونم بگم چه جوریه واینکه خیلی ازمون کا...
21 آذر 1390