تولدت مبارکککککککککککککککککک
سلام عزیز دل مامان خوبی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت شم الهی مامان قربونت برههههههههههه که خیلی جیگرییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلی میخوامتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت عزیزم هر روز بیشتر از دیروز عاشقت میشم فدات شمممممممممممممممممممم
عزیز دل مامان شما در تاریخ 13/10/91 ساعت 7:06 چشمای قشنگت به این دنیا باز شد با قد 50 سانتیمتر و وزن 2600 گرم خیلی ریزه میزه هستی جیگر مامان عاشقتممممممممممممم
عزیزم ما ساعت 4 از خواب بیدار شدیم و حاضر شدیم تا بریمممممممممممممم بیمارستان و شما رو با خودمون بیار خونه که مامانی هم خونه ما بود سه تایی رفتیم دنبال عمه و مامان بزرگت اونا هم بردیم ساعت نزدیک 5 بود که رسیدیم بیمارستان و چند تا فرم دادند که من انگشت زدم و گفتند برو بلوک زایمان منم از همه خداحافظی کردمو رفتم لباسامو دراوردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم دو تا مامان دیگه هم اونجا بودند بعد پرستار اومد صدای ناز قلب شمارو چک کرد و رفت بعد اومدند سرم برام وصل کردند و هی فشارمو میگرفتند و .... بعد خانم فیلمبردار اومد ازم فیلم گرفت و رفت بعد رسیدیم به جای سخت ماجرا که اومدن سون وصل کردند که دردم اومددددددددددددددددددددددددد جیگر مامان خانمه هم هی میگفت بابا خودتو شل کنننننننننننننننننننن منم گوشم بدهکار نبود خلاصههههههههههههههه کلی منتظر شدم تا ساعت شد 6:30 اومدند منو ببرند اتاق عمل یه کوچولو استرس داشتم که تو راه آقای دکترو دیدیم بهم سلام کرد و با دیدنش استرسم کم شد خلاصه رفتیم تو اتاق عمل منو از اون تخت گذاشتند روی تخت زایمان بعد دکتر بیهوشی اومد ازم سوال کرد بیهوشی میخوام یا بی حسی که من از دکتر معینی خواستم راهنماییم کنه دکتر هم گفت بی حسی کنم بهتره چون نی نی داره زود به دنیا میاد داروی بیهوشی روش اثر میزاره بی حسی بهتره منم با گفتن این جمله سریع قبول کردم بعد هم دکتر بیهوشی اومد گفت فکراتو کردی منم گفتم بیحسی میخوام اونم کارشو شروع کرد بعد گفت بشینم روی تخت بعد یه چیزی مثل آب خنک ریخت پشتم بعد دنبال استخون گشت و بعد هم سوزنو زد خدایی درد نداشت بعد ازم خواستند دراز بکشم بعد فشارسنج بهم وصل کردند دستامو باز کردند و آمپول بهم میزدند و یکی هم به گردنم زدند وهی معذرت خواهی یکردندکه ببخشید این یه ذره درد داره بعد هم پرده سبز کشیدن جلوی صورتم بعد من گفتم پس من از کجا ببینم به دنیا اومدن دخترموووووووووووووو اونا هم گفتند نمیشه کهعملو ببینی دختر بعد انگاری به هم میگفتند کهشروع کنیم که یه خانمم بالای سرم نشسته بود و باهام حرف میزد آرومم کنه بعد یه چند دقیقه یه چیزایی مثل فشار و کندن حس کردم بعد خانمه گفت که دارن درش میارن منم از فرصت استفاده کردم و تند تند برای همه دعا کردم بعد گفت دخترت به دنیا اومد وایییییییییییییی چه موهایی داره بعد گفتند وای چقدر هوشیاره چشماشم بازه و بعد خانمه بهم تبریک گفت بعد تورو بردند اونور منم همش میگفتم نشونمممممممممممممممم بدین صدای گریتم دراومده بود خانمه میگفت بزار الان میاریمش بزار تمیزش کنیم واییییییییییییییی من همش میگفتم دخترمممممممممممممممممممممممممممم عزیز دلم بیا فدات شم بالاخره آوردنت بهم نشونت دادن بعد چسبوندنت به صورتم منم تا تونستم بوست کردم عزیزممممممممممممممممم وای که چقدر دوست داشتم عزیزمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
بقیشو بعدا میام برات تعریف میکنم چون شما دیگه داری از خواب بیدار میشی گلم بوس بوس باییییییی