ملينا ملينا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

من و نی نیییییم

نی نی جدید

1396/12/26 10:04
نویسنده : سارا
249 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم ببخشید که خیلی وقته برات نمی نویسم سرم خیلی شلوغه عزیزم مخصوصا الان که یه نی نی دیگه هم اومده تو دلم و توهم خیلی خوشحالیییییییییییییییییییییییی

 

بعد از  دو سال بالاخره همسر محترم راضی شدند که بچه دوم و بیاریم دو ماه اقدام کردیم و ماه سوم گفت بسه دیگه نمیخوام اگه قرار بود بچه دار شیم همون دو ماه پیش شده بودیم و تو ماه سوم اقدام فقط روز 11 اقدام داشتیم در صورتیکه تخمک گذاریم با کیت روز15 رو نشون می داد و هرکاری کردم راضی به اقدام نشد که نشد چند روز هم به این دلیل با هم قهر کردیم و کلی نا امید شده بودم و همش میگفتم خدایا تو که میشناختیش اینجوریه تو همون دو ماه می دادی دیگه   خلاصههههههههههه با هم آشتی کردیمو قرار شد برای فروردین دیگه مسافرت نریم و اقدام کنیم

روز 22 اسفند که روز 26 پری که موعدم بود منتظر پری بودم بیاد همیشه صبح و نهایتا تا ظهر می شدم  هی میرفتم چک میکردم می دیدم خبری نیست خلاصه از سرکار که میرفتم خونه 2 تا بی بی چک خریدم رفته خونه گرفتم خوابیدم گفتم بیدارشم شدم ولی نشده بودم ساعت 7 دلو زدم به دریا و رفتم بی بی چک گذاشتمممممممممممممممم باورم نشد سریع دوو خط قرمر شدند اصلا باورم نمی شد پیش خودم گفتم نه بابا الکیه اینقدرم تو نی نی سایت میومدند می گفتند مثبت کاذبه منم گفتم احتمالا کاذبه فردا صبح دوباره می زنم

فردا صبح زدم ولی دیر خط افتاد و یه هاله بود ولی بودددددددددددددد خلاصه به همسری گفتم گفت امکان نداره و الکیه و گفتم بیا بریم آزمایش بدیم که گفت نه بابا نیستی منم گفتم نیستم دیگه و هی میرفتم چک میکردم پری میاد یا نه و 5 شنبه بالاخره رفتم آزمایش دادم و گفت 7 شب بیا که مهدی نبود منم نرفتم بگیرم جمعه صبح زود بیدارشدم صبحانه خوردم و رفتم گرفتم باورم نمی شدددددددددددددددددددددد مثبت بود بتام 348 بود با خوشحال اومدم به مامانم گفتم و رفتم خوابیدم و 11 بیدار شدم رفتم برای ملینا اون ادکلن باربی که دوست داشتو خریدم وبا بادکنک السا بردم خونه مامانم گذاشتم تا مهدی اومد بهش بدم بگم نی نی برات آورده ساعت 3 مهدی زنگ زد گفت رفتی آز دادی گفتم بلهههههههههه مثبت بود هیمنطور جا خورد گفت مگه می شه گفت بلههههههههههه خدا خوب حالتو گرفت دیدی همه چی دست خودشههههههههههه  خلاصه تبریک گفت و البته تا شب میگفت راست میگی خدایی منم هی میگفتم برووووووووو جوابو ببین آخرشم نرفت ببینه

خلاصه ساعت 4 باباش اومد خونه مامانم و به ملینا گفتم برو تو اتاق تا نگفتم نیا بیرون زود بادکنک ها رو مهدی باد کرد و کادوشم گذاشتم اونجا گفتم بیاااااااااااااااا اومد تا اونارو دید کلی ذوق کرد گفت مگه تولدمه گفتم نه اینارو میدونی کی برات آورده نی نیاومده تو دلم برات آورده اینقد رمحو اونا بود اصلا نفهمید چی میگم بعد که باز کرد و دوباره پرسید کی آورده گفتم نی نی اومده تو شکمم کلی ذوقققققققققققققق کرد گفت مامان راست میگی ؟ هی من میگفتم آره هی می گفت مامان نیای بگی نیستا میگفتم نه بعد گفت مامان میشه فردا بری بیمارستان گفتم واسه چی گفت نی نیو بیاری بیرون دیگه گفتم دخترررررررررررررررم 9 ماه طول میکشه میرفت میومد تا 9 میشمرد میگفت آهان 9 روز دیگه میگفتم نه 9 ماههههههههههه

هی میگفتم الان خیلی کوچیکه اندازه برنجه بیاد بیرون میمیره دیگه عکساشو تو اینترنت نشون دادم گفت چقدر زشته بزار بمونه خوشگل شه بیاد بیرون ولی هردقیقه میومد میگفت مامان الان یه دستش درومد

الان سرش درومد

تا شبببببببببببببببببببببببببببببببب منو کشت هی میومد شکمم و بوس میکرد و میگفت مرسییییییییی خدا دیشب حرفمو شنیدی امروز بهم نی نی دادی

دخت رهم دوست داره باشه میگفت دوست ندارم پسر بیاد تو شکمت دوقلو هم نباید باشه چون اونا دوتا میشن من یه دونه ام

و میگفتی که مامان دیگه نباید منو بغل کنی یکبارم که میخواستم بغلش کنم نزاشت گفت مثل اینکه نی نی اومده تو شکمت باید مواظبش باشی

بالاخره ساعت 12 خوابیدیم امروز برم ببینم دوبارهههههههههههههههههههههه چیا می گی دختر نازم بالاخره خدا صدای تو رو شنیددددددددددددددددددددددددددددد خیلی دوست دارم  بوس بوس

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)