هفته 34

سلام عزيز دل مامان خوبي فدات شمممممممممممممممممممممممم؟ دلم برات يه ذره شده جيگر طلا

25/9/91 ساعت 11:30 وقت دكتر داشتيم بابا رفتيم ولي تا ساعت 1:30 نشستم تا نوبتم بشه عزيزم نميدوني چه برفي ميومددددددددددددددددددددددد از پشت شيشه داشتم نگاه ميكردم هر چي به بابا گفتم بزار برم پايين ببينم نزاشت كه نزاشت خلاصههههههههههههههههههه نوبتم شد رفتم داخل و وزنم كرد 65 بودم فشارمم پايين بود دكتر آزمايشمامو گفت خوبه خداروشكر قند نداشتم بعد هم رفتم دراز كشيدم براي سونو بازم آقاي دكتر مانيتورشو سمت من نياورد تا تورو ببينم بعد صداي قلبتو برام گذاشت كلي حال كردم بعد گفت حركاتت خوبه كه من گفتم حركت زياد ميكني ولي لگد نميزني زياد اونم گفت بايد هر يك ساعت لگداتو بشمارم اگه توي يك ساعت لگد نزدي  بايد برم اتاق زايمان واييييييييييييييييييي اينو كه گفت داشتم ميمردمممممممممممممم گفتم آقاي دكترررررررررررررررررررررررر دختر من زياد لگد نميزنه ديد خيل ياسترس دارم گفت حركتم بكنه قبوله و با كلي استرس از اتاق اومدم بيرون ورفتيم پايين شانس بد من برف قطع شده بودددددددددددددددددددددددددد از اون طرف هم همه فكرم به حركتت بود اونروز تا شبببب مردمو زنده شدم خلاصه شب همش بيدار ميشدم ببينم تو حركت كردي يا نه دو روز اينجوري سپري شد بعد تصميم گرفتم اصلا بهش فكر نكنم و نشمرم خداروشكرررررررررررررررررررررررررررررر كه هم خوب حركت ميكني هم لگدات بهتر شده عزيز دل مامانننننننننننننننننننننننننننننننننننننن خيلي دوست دارم خداكنه زودي اين چند هفته هم تموم شه بياي بغلم

راستي امروز 28/9/91 رفتم به آقا مدير گفتم كه از اول دي ديگه سركار نميام اونم كه توي اين مدت خيلي باخام همكاري كرده بود سريع قبول رد و گفت اتفاقا منم نگرانتون بودم خوب كاري ميكنيد نمياييد گفتم ميخوام مرخصي اسعلاجيو استحقاقي رد كنم گفت مرخصي نداري ماموريت رد كن ببين چقدرررررررررررررر باحالاه ولي من بهش گفتم نه آقاي مدير اونجوري درست نيست فعلا مرخصي دارم از همون استفاده ميكنم خداروشكر كه همه چي داره به خوبي و خوشي پيش ميره

درضمن يه عكس هم از دكي گرفتم برات هرچند زياد واضح نيست ولي بعدا برات ميزارمممممم بوس بوس باي