ملينا ملينا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

من و نی نیییییم

جيگر مامان

1391/2/30 14:29
نویسنده : سارا
315 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دل مامان اومدم برات تعريف كنم كه چطوري شد فهميدم تو اومدي تو دل مامانييييييييييييي...

.

پنج شنبه28/2/91 من خونه ماماني بودم و  منتظر اومدن پري بودم كه بابا از سركار زنگ زد  گفت چه خبر ؟براي اولين بار گفت شدي يا نه ؟ منم گفتم نشدم ميخوام برم بي بي  بخرم بزارم اونم براي اولين بار موافقت كرد منم سريع رفتم خريدم تو راه هم همش به خودم ميگفتم اگه منفي شد اصلا ناراحت نباش آخه شبش خواب ديده بودم كه( يه جايي هستم يه عالمه بچه اونجا هست كه همشون پيش ماماناشون هستند و دارند گريه ميكنند منم يكي يكي ميرفتم بغلشون ميكردم و باهاشون حرف ميزدم ساكتشون ميكردم و همش به خدا ميگفتم من كه اين همه ني ني دوست دارم بهم نميدي اونوقت اين مامانا اصلا عين خيالشون نيست كه ني نياشون داره گريه ميكنن خلاصه بعدش ديگه يادم نمياد چي شد فقط يادمه كه رفتم دستشويي ديدم پري شدم و همش به خدا ميگفتم اشكال نداره ايشاله ماه ديگه حتما مامان ميشم من قول دادم ناراحت نشم اشكال ندارههههههههه) خلاصه خودمونو دلداري داديم كه منفي بود ناراحت نشم كه رفتم خونه گذاشتم و مثل هميشهههههههههههه منفي شد و طبق قول يكه داده بودم اصلا ناراحت نشدم ولي اينو بگم كه اينقدر خيره شده بودم به بي بي چك كه يك خط سفيد ديدم ولي گفتم نه بابا اشتباه ديده و اين براي اوناييه كه ميخواد مثبت شه خلاصه سرتو درد نيارممممممممممم زنگ زدم به بابا گفتم كه منفي بود .

فردا صبح يعني 29/2/91 وقتي براي نماز صبح پاشدم نمازمو خوندم ديگه خوابم نبرد ديگه وسوسه شدم كه دوباره بي بي بزارم رفتم گذاشتم چشمام داشت از كاسه درميومد وقتي اون خط پاييني و ديدم گريم گرفت فكر كنم 5 دقيقه فقط نشيته بودم داشتم گريه ميكردمو خدارو به خاطر اين همه لطفش شكر كردم ولي بازم باورم نشد رفتم به بابا زنگ زدم گفتم داري از سركار مياي برو برام بي بي چك بخر آخه الان گذاشتم مثبت شد فكر كنم اشتباه شده اونم فقط گفت باشهههههههههههه ميخرم همين!!!!!!!!!!!!!

منم رفتم وضو گرفتم نماز شكر خوندم قرآنو باز كردم سوره ابراهيم اومد خوندمش بعد سوره شوري خوندم كلي آروم شدم رفتم پشت بوم كلي از خدا به خاطر اين هديه آسماني كه بهم داده بود شكر كردم و گريه زاري و ازش خواستم كه همه دوستام به زودي زود مامان شنو....

خلاصه ساعت 8:30 بابات اومد آخه رفته بود عمتو ببره امتحان كارشناسي خلاصه اومد حاضر شديم رفتيم خونه خودمون بابا رفت دوش بگيره منم رفتم دستشويي بي بي گذاشتم بازم مثل دفعه قبل ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ شد هورااااااااااااااااااااا بالاخره منم مامان شدمممممممممممممممممممممممممممم بالاخره فهميدم كه تو اومدي تو دلم واي قربونت برم كه چقدر هواي مامانو داشتي وقت يصدات كردمو ازت خواستم كه بياي اومدي و خيل يبه موقع هم اومدي جيگر طلاي ماماننننننننننننننننننننننن

بعد بابا از حمام اومد بيرون بهش گفتم مثبت شده برو ببين وليييييييييييييييييييييييييييييييييييييي....

خلاصه بابات باورش شد كه تو اومدي خوشحال شده بود ولي نمي خواست به روي من بيارهههههههههه ولي مطمئن باش كه خيلي دوست دارهههههههههههههههههههههه عزيزم

اين بودددددددددددددددددددد داستان اومدن تو عزيز دل مامان و باباااااااااااااااااااااااااااااااااا

امروز ميخوام برم آزمايش بدمممممممممممممممم ايشاله كه همه چيت خوب باشه عزيزم

بوس بوسسسسسسسسسسس ني نيه مهربونمممممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

نرگسی
30 اردیبهشت 91 15:08
بازم تبریک دوستمممممممممممممممممممممممممممم .. برای من هم دعا کن عزیزم ..
مامان الی
30 اردیبهشت 91 16:11
مبارکهههههههههههههههه هوراااااااااااااااااااااااااا دیدی گفتم سال دیگه تو هم مامانی دیدی؟ فدات شم مامان خوشجیل
مامان بهی
30 اردیبهشت 91 17:22
سلام عزیزم خیلی خوشحالم که مامان شدی مارم دعاااااا کن خیلی محتاجیم به دعای یه مامان تازهمن با اجازه لینکت کردم به مام بسریییید
نرگسی
30 اردیبهشت 91 17:22
دوستم چرا به من سر نمیزنی ؟ یا رمز نداری نظر نمیدی ؟ همیشه میام بهت سر میزنم .. نمیدونم چرا لینکت نکردم تا حالا .. لینکت میکنم اگه خواستی بگو رمز هم برات بذارم ..
طیبه
31 اردیبهشت 91 14:55
دوست خوبم ماماننننننننننننننننننننننن سارا جون تبریککککککککککککککککککککک