ملينا ملينا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

من و نی نیییییم

نمايشگاه نوزاد

سلام عزيزم خوبي؟ ديروز حال ماماني خوب نبود يعني الان چند روزه سرم درد ميكنه فكر كنم سرما خوردم به خاطر همين ديروز مرخصي گرفتم و موندم تو خونه ساعت 1 با بابايي رفتيمممممممم نمايشكاه كودك كليييييييييييييي ني ني اومده بودند اونجا خيلي باحال بود عمو پورنگم اومده بود عسيسم يه عالمه وسايل قشنگ برات ديدم ولي حيف كه نميدونم كي مياي تا برات بخرم ولي ناراحت نباش كلي لباس برات خربدممممممممممممممممممممممممممممم كاش زودي بياي و بپوشيشوننننننننننننن به اميد اون روززززززززززززززززز راستي امروزم داره برف ميادددددددد و من كل خوشحال هستم بوس بوس       ...
1 اسفند 1390

دعوا

سلام ماماني خوبي؟ الان 2 روزه منو بابا با هم قهريم از دست اين عمه هات خيليييييييييييييييييييييييييييييييي ازشون بدم مياد بابات به خاطر اونا منو اذيت ميكنه اونا هرچي بخوان به من ميگن منم مثل شاسگولا فقط نگاشون ميكنم به باباتم كه ميگم باهام قهر ميكنه كاش تو بودي و همه فكرم تو ميشدي و به اونا فكر نميكردم خدا كنه تو اومدي هميشه پشت مامانت باشي مثل بابات نباشي دلم خيلي برات تنگ شده الان بيشتر از هر وقت بهت احتاج دارم كاش اين ماه ميومدي و منو خوشحال ميكردي عزيزم همش از خدا ميخوام كه ماه ديگه 4 اسفند  كه تولدمه  ترو به من هديه بدهههههههههه اي كاش ميشد و خدا صداي منو ميشنيدددددددددددددددد خيلي خسته ام از همه چييييييييييييي...
1 اسفند 1390

این ماه هم نیومدی

سلام عزیز دل مامان خوبی؟ چرا نیستی؟ چرا نمیای؟ چرا دوستم نداری؟ چرا منو نمیخوای؟ چرا دوستم نداری؟ چرا ازم دوری؟ چرا پیشم نمیای؟ ٥ شنبه بازم مهمون ناخونده به جای شما تشریف آوردن و من کلی ناراحت شدم و کلی  کردم با باباتم که قهر بودم صبح از خواب بیدار شدم رفتم باهاش دعوا کردم هر چی از دهنم درومد به عمه هات گفتم آرومممممممممممممممممم شدم هههههههه بعدشم بابا رفت دانشگاه  منم کارارو کردم    غذا درست کردم  بابا اومد  خونههههههههههه باهم آشتی کردیم ولی همه حرف من اینه که چرا تو نمیایی پیشم عزیزم دارم خسته میشم آخه داره این سوال که چرا نی نی نمیارین شروع میشه من تحمل این یکیو ندارم نیومدن تو یک طرف حرف ...
1 اسفند 1390

دلم برات تنگ شده

سلام عزیزم خووبی؟ دل مامانی برات تنگ شده کی میایی پس عزیزم دیشب با بابایی رفتم کیف بخرم یه عالمه لباس خوشگل برات دیدیم ولی بابایی دیگه نمیزاره برات بخرم میگه تا نیایی دیگه از لباس خریدن خبری نیست البته اینارو نگفته ها من از برخوردش فهمیدم دیگه زیاد نمیازه مغازه هارو نگاه کنم چون تو نیستی و معلوم نیست که کی بیایی ولی مطمئنم که به زودی میایی پیشم عزیزم   ای خدا ازت ملتمسانه میخوام که تا به دنیا اومدن بچه فاطمه( عروس عمو) منم حداقل یه نی نی تو شکمم باشه آخه میدونم که همه سوالا ازم شروع مشه منم نمیخوام به دروغ بگم که نی نی نمیخوام چون همه میدونن من عاشق نی نی هستم و وقتی بچه می بینم چه طوری ذوق زده میشم نمیخوام سوالاتشون منو اذیت ک...
1 اسفند 1390

واکسن سرخجه

سلام عزیز دل مامان خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز صبح من و بابا رفتیم که من واکسن بزنم به خانم دکتر آزمایشمو نشون دادم گفت لازم نیست واکسن بزنی داشتم از خوشحالی بال در میاوردم به بابات گفتم گفت برو بزن اینارو ولشون کن منم گفتم برای اینکه خیالم راحت بشه بزار زنگ بزنم به دکتر خودم  بعد بهش زنگیدم و آزو براش خوندمممممممممممممممم خانم دکتر گفتش که لازم نیست واکسن بزنیییییییییییییییییی خیلی خوشحال شدم انگار دنیارو بهم داده بودممممممممممم عزیزم احساس کردم یه قدم بهت نزدیکتر شدممممممممممممممممممممم امروز روز خیلی خوبی بود برامممممم امیدوارم یه روزم از اومدن تو عزیز مامان خوشحال بشممممممممممم و مطمئنم که اون روز وصف نشدنیهههههههههههههههههههههههه م...
19 بهمن 1390

آزمايش

سلام عزيز دل مامان خوبي عسيسم ؟ مامانت دوباره يه مشكل ديگه پيدا كرده دلم از دست اين دكتراي بي وجدان خونه الان كه دارم برات مينويسم نميدونم هستي يا نيستي ولي در هر صورت دلم ميخواد صحيح و سالم باشي ماماني دونشنبه شب 26/10/90 با بابا رفتيم دكتر تمام آزمايشامو بردم نشون بدم در كمال ناباوري بهم گفت كه مشكوك به سرخجه هستي بايد واكسن بزني چون براي ني ني خطرناكه داشتم ديونه ميشدم  از اينكه چرا دكتر قبلي 3 ماه پيش كه رفته بودم پيشش بهم نگفته بود چرا با زندگي مردم بازي مي كنن اگه تو اومده باشي تو دلم و اگه خداي ناكرده زبونم لال اتفاقي برات بيوفته كي ميخواد جوابگوي تو ناناز مامان باشه من كه هر روز و هر ساعت دارم براي سلامتيت دعا ميكنم نمي...
15 بهمن 1390

امروز رفتم دکتر برای آزمایش

  امروز دوشنبه ۲۱/۶/۹۰ تصمیم گرفتم برم دکتر و رسما برای بارداریم اقدام کنم   نی نی  من با زور باباتو راضی کردم تا اقدام کنیمااااااااااا ساعت ۵:۳۰ از خونه رفتیم به سمت دکتر تا ساعت ۷:۳۰ نوبتمون شد خانم دکتر یک سری آزمایشات برام نوشت بعد گفت جوابشونو بیار تا بقیه کارارو انجام بدیم برام قرص فولیک اسید۱   هم نوشت عسیسم و من از فرداش شروع کردم به خوردن     + نوشته شده در  ساعت 11:18  توسط سارا |  نظر بدهید     مامانی حونم امروز ...
15 بهمن 1390

عزیزم برای اینکه پسر بشی چند روزه میخوام رژیم بگیرم

لبنبات نباید بخورم گوشت نباید بخورم ... بابات که خیلی شاکیه میگه اصلا پسر نمیخوام ولی بعدش دوباره میگه چی باید بخورم چی نباید بخورم خلاصه هر روز میگیم از فردا رژیم و  شروع میکنمیم  ببینیم حالا آخر چی میشه پسمل میشی یا دخمل ولیییییییییییییییییی اینو بدووووووووون که هر چی بشییییییییییییی ما دووووووووووووووووووست داررررررررررررررررررررریم عزیزم ...
15 بهمن 1390

مکه

عزیزم من و بابات تصمیم داریم بریم واسه مکه ثبت نام کنیم ولی دو دل هستیم به خاطر تو آخه نمیدونیم کی به دنیا میای ولی اگه خدا بخواد میخوایم برای تو هم ثبت نام کنیم ولی به اسم عمت عزیزم خدا کنه که بشه با هم بریم مکککککککککککککککککه    ...
15 بهمن 1390