ملينا ملينا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

من و نی نیییییم

بدترین لحظه زندگیم

سلام دخترم عزیز دلم الان دو شبه که حال مامان خیلی بده دارم میمیرم یعنی مردن برام راحت تر از این  بود  میخوان منو از تو جدا کنند میخوان دیگه نذارن من به پاره تنم شیر بدم به جگر گوشم شیر بدم ای خدااااااااا این انصافهههههههههههههههههههههههههههه؟ من بنده بد تو هستمممممممممممممم میدونم ولی  هیچ وقت فکرشم نمیکردم اینجوری تنبیه بشم بدترین جازاته برام آخه من چه جوری میتونم وقتی دخترم  تا چشمش به من میوفته دهنشو باز میکنه به علامته اینکه بهم شیر بده بهش شیر ندممممممممم آخه من چه جور  میتونم وقتی جگر گوشمو بغل میکنم خودشو میچسبونه به سینم و بهم میفهمونه گشنشه بهش شیر ندم اییییییییییییییییییییییییی خدای مهربوننننننننننننننننننن...
22 بهمن 1391

8 روزگی

سلام عزیز دل مامان خوبی فدات شم ؟ دلم خیلی گرفته عزیزم دیشب اگه مامانی پیشم نبوذد حسابی گریه میکردم آخه عزیزم از بس بهم گفتند شیرت کمه بچه سیر نمیشه که دارم از غصه میمیرم آخه تو همه زندگیه منی دوست ندارم اذیت بشی فدات شم تا حالا هرکی بهم میگفت شیرت کمه خیلی ناراحت میشدم ولی دیشب با اون کارات فهمیدم که واقعا شیرم کمه و تو سیر نمیشی آخه منکه همش بهت شیر میدم شبا خیلی بخوابم نیم ساعته عزیزم پس چرا بازم گشنه هستی دارم دیونه میشم وقتی دهنتو باز میکنی و پتوتو میخوای بخوری من می میرم دیگ نمیدونم چیکار باید بکنم دوست ندارم بهت شیر خشک بدم فدات شم تروخدا همین یه ذره شیرم خوب بخور از امروز مایعات زیاد میخورم تا شیرم زیاد شه عزیزم چون خیل یدوست دارم ما...
21 دی 1391

عکس ملینا

سلام دوست جونا چندتا عکس از ملینا میزارم براتونننننننننننننننننننن ببخشید که چند روز طول کشید ...
21 دی 1391

تولدت مبارکککککککککککککککککک

سلام عزیز دل مامان خوبی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت شم الهی مامان قربونت برههههههههههه که خیلی جیگرییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلی میخوامتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت عزیزم هر روز بیشتر از دیروز عاشقت میشم فدات شمممممممممممممممممممم عزیز دل مامان شما در تاریخ 13/10/91 ساعت 7:06 چشمای قشنگت به این دنیا باز شد با قد 50  سانتیمتر و وزن 2600 گرم  خیلی ریزه میزه هستی جیگر مامان عاشقتممممممممممممم عزیزم ما ساعت 4 از خواب بیدار شدیم و حاضر شدیم تا بریمممممممممممممم  بیمارستان  و شما رو با خودمون بیار خونه که مامانی هم خونه ما بود سه تایی رفتیم دنبال عمه و مامان بزرگت اونا هم بردیم ساعت نزدیک 5 بود که رسیدیم بیمارستان و ...
18 دی 1391

شب زایمان

سلام عزیز دل ماامان خوبی فدات شم زیاد وقت ندارم فقط اومدم بگم که فردا صبح ساعت 6:30 اگه خدا بخواد میای بغلم تروخدااااااااااااااااااااااا تا فردا صبح صبر کن عزیزم و صحیح و سالم بیا تو بغلمممممممممممممممم چون دکتر گفت مایع کیسه آب هنوز خیلیی کمه مجبوریم که زودتر بدنیا بیاریمت نمیدونم چرا استرس ندارم ایشاله که همه چی به خوبی تموم شههههههههههههههههههههه ای وایییییییییییییییییی بابات داره صدام میمنه من باید برم یبخوابم برای فردا بوس بوس بای
12 دی 1391

سیسمونی

سلام عزیزم دوباره سلامممممممممممممممممممممممم یادم رفت بگم که بالاخره بابات زورش به من رسید و یکشنبه خانوادشو دعوت کرد و اونا هم تشریفشونو آوردند زیاد دلتو صابون نزن چیزی برات نیاوردند عزیزم  البته میدونم که زیاد تعجب نکردی چون از قبل خودم آمادت کرده بودم جیگر طلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  و لازم به ذکر است که مامانی جون همه چی برات خریده و نیازی به خریدای اونا نداریم مگه نه فدات شممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم خلاصه ساعت 9.30 شب رسیدند و چایی خوردند و بعد یه کادو دادند و هنوز باز نکرده گفتند ستاپ باکسه منتظر بودند کلی هم ذوق بکنیم هر چند ماهوارمونو دوباره قطع کرده بودند و میخواستیم بریم یه دونه...
7 دی 1391

سونو وزن گیری در هفته 35

سلام عزیز دل مامان خوبی فدات شم ؟ دلم برات خیلی تنگ شده دخترممممممممم دارم روز شماری میکنم برای اومدنت ولی امروز 7/10/91 ساعت 9 که با بابا رفتیم دکتر آقای دکتر گفت که تاریخ زایمان یا 21/10/91 یا 24/10/91 که بابا جونت 21 امتحان داره و 25 هم داره داشتیم به این فکر میکردیم که کدوم روزو انتخاب کنیم که آقای دکتر گفتند برم برای سونو بخوابم منم رفتم دراز کشیدم و آقای دکتر هم شروع کرد و بعد از چند دقیقه گفت مایع جنین خیلی کمه چند بار اندازه گیری کرد و گفت 74 هستش و خیلی کمه باید بچرو زودتر از موعد به دنیا بیاریم و بهم گفت بیام پایین و برم بیمارستان دوباره اونجا هم سونو بدم و نوار قلب از شما بگیرم و آمپول بتامتازون بزنم برای ریه شما که اگه قرار شد زو...
7 دی 1391

هفته 34

سلام عزيز دل مامان خوبي فدات شمممممممممممممممممممممممم؟ دلم برات يه ذره شده جيگر طلا 25/9/91 ساعت 11:30 وقت دكتر داشتيم بابا رفتيم ولي تا ساعت 1:30 نشستم تا نوبتم بشه عزيزم نميدوني چه برفي ميومددددددددددددددددددددددد از پشت شيشه داشتم نگاه ميكردم هر چي به بابا گفتم بزار برم پايين ببينم نزاشت كه نزاشت خلاصههههههههههههههههههه نوبتم شد رفتم داخل و وزنم كرد 65 بودم فشارمم پايين بود دكتر آزمايشمامو گفت خوبه خداروشكر قند نداشتم بعد هم رفتم دراز كشيدم براي سونو بازم آقاي دكتر مانيتورشو سمت من نياورد تا تورو ببينم بعد صداي قلبتو برام گذاشت كلي حال كردم بعد گفت حركاتت خوبه كه من گفتم حركت زياد ميكني ولي لگد نميزني زياد اونم گفت بايد هر يك ساعت ...
28 آذر 1391

سونو وزن گیری

سلام عزیز دل مامان خوبی دختر نازمممممممممممممممممممم ؟ ٥ شنبه ٩/٩/٩١ ساعت ٩ با بابا رفتیم دکتر برای سونو وزن گیری قبل از من یه خانومی رفته بود داخل برای آمینوسنتز بعد خانم منشی به من گفت برو داخل رفتم اون خانمه پشت پرده بود و آقای دکتر داشت براش آمینو انجام میداد بعد بهش گفت که بچت چندتا ناهنجاری داره و................خیلی ناراحت شدم و امیدوارم که آقای دکتر اشتباه کرده باشه چون هیچی بدتر از این نیست چند ماه با نی نی که تو شکمته انس گرفته باشی بعد یکباره بگن که بچت مشکل داره و باید بندازیش ایشاله خدا قسمت هیچ کس نکنه و همه بچه ها صحیح و سالم بیان تو آغوش پدر و مادراشون تو هم از خدا بخواه عزیزمممممممممممممممممممممم   خلاصه بعد از شن...
11 آذر 1391